از کتاب در نیمروز نیلوفری
[Forwarded from
???
از سهیل تا ثریا
چند سحری از سهیل گذشته است
تو گفتی:
در چشمی گریان که به ثریاداشته ای
شاید در پری بی وزن آویخته ای
و در دستان نسیم به رنگ خیالی از پی خیالی دیگر
در آسمان هفتم پنهان شدی؟
من می گویم:
در همین جایی؛
شاید به قطره بارانی در آمدی
و به گونه های تک شقایق باغچه نشستی
آرام و شادمانه و خنده
از پی هم می خندی و
شاید از اندوه دل امروزش بس خبر مانده ای؟
و یا در پشت درختان جزیره
گریه هایت را به روی ماتم پریشانی ام
پنهان و پنهان ساخته ای ؟
فردا که از خواب برخاستی
به روی آینه بخند
شانه انگشتانت رآ به روی گیسوانت بگیر
مژگان به بگذار و
رو سوی آن گوشه باغ ببر
آنجا سپیداری ایستاده است
در قامتی پر از شاخه و برگ
آنقدر محکم که از طوفان ها نخواهد افتاد!
آنقدر نرم که هر روز به دست نسیمی
می لرزد!
او دلش را همانجا در رویا یافته است
او خیزران دستش را
در آغوش بال های خیال آورده است
او وقتی به روی ساحل جزیره رویا
نگاهی بر چشم انداز دریا می برد
آنقدر می دود
هم در خیال و هم در پرواز
خلسه، خواب رابه کناری می نهد
☆☆☆
تو در آشیان بالای درخت
او را چگونه
در تصویر نگاه خود باز یافته ای؟
که آرام نمی گیرد و
به راهش می دود و ادامه می دهد.
?در نیمروز نیلوفری
✍️#حافظذبیحالهی
@samayfekr